ايوينگ آرام آرام بيدار ميشد، در تمام دور و برش سرما احساس ميکرد.سرما به آرامي از طول بدنش پائين ميآمد.سر و شانههايش از انجماد در ميآمدند، بقيه اعضايش تدريجا ظاهرا ميگرديد.تا آنجا که ميتوانست خود را تکان داد، و پرده کف مانندي که با ظرافت خاصي بافته شده بود و او را در تمام طول مسافرت فضائي در خود پيچيده نگاه ميداشت، با حرکت او ميلرزيد.
يک دستش را دراز کرد و روي اهرمي که در فاصله شش اينچي دستش قرار داشت گذاشت و آنرا پائين آورد. بخاري از يک مايع به شبکه هاي بالاي سرش که مانند پردهاي وي را احاطه کرده بود پاشيده شد و آنرا تجزيه کرد.سرما از تنش چکيد بسختي برخاست و مانند آدمهاي خيلي پير خودش را حرکت داد و با احتياط دراز کشيد.....
شما دانشآموزان عزيز ميتوانيد براي مطالعه اين داستان هيجانانگيز به سايت کتابخانه ديجيتال دبيرستان دخترانه نداي سيدالشهدا «ع» مراجعه فرماييد.