گنبدت از هر کجای شهر سوسو می کند
دست هر آشفته ای را پیش تو رو می کند
در لباس خادمان مهربانت، آفتاب
صبح ها، صحن حرم را آب و جارو می کند
ماه هر شب کنج بست "شیخ حر عاملی"
یاد معصومیت آن بچه آهو می کند
یاد معصومیت آن بچه آهو ...یاد تو
کوچه های شهر را لبریز "یا هو " می کند
باد، هم مثل نگهبان درت... بدو ورود
غصه را از شانه های خسته، پارو می کند
عطر نابی می وزد از کوچه باغ مرقدت
هر که می آید حرم ... این عطر را بو می کند
×××
...خادمی می گفت که... آقا به وقت بدرقه
دست زائر را پر از گل های شب بو می کند