کنار پنجره دختری ایستاده . قد متوسط, موهای فر و نسبتا بلند , چشم و ابروی مشکی . لیوان چای را در دست گرفته و از پشت پرده به هیاهوی ماشینها نگاه می کند .
ناگهان خاطرات کودکی اش در ذهنش متجلی می شود. کودکی کوچک, با پوست سبزه و موهای فرفری . در یک شهرک. کوچه هایی خاکی با خانه هایی آجری . مردمانی شبیه به هم . گاهی مهربان گاهی نامهربان . صبح مثل همیشه از خواب بیدار می شود. و ......
دوست مهربانم شما ميتوانيد براي مطالعه اين داستان زيبا به سايت کتابخانه ديجيتال دبيرستان نداي سيدالشهدا «ع» مراجعه فرماييد و از خواندن اين داستان زيبا لذت ببريد.