چاپ خبر
ندای سیدالشهداء شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵
بچه​هاي پابرهنه
 

آب « قوروچاي » بالا آمده بود و همه جور خرت و پرت و آت و آشغالهاي گنديده را در آغوش گل​آلودش با خود مي​برد. باد سردي شلاق کش مي​وزيد و با تازيانه​ي سرما صورت آدمها را کبود مي​کرد.

صداي تازيانه​ي باد بود و سوز سرما.زمين از باران ديشب پر از گل و لاي بود و آب و باران توي چاله چوله​هاي آن يخ زده بود.روي پل، تاکسي بارها پشت سرهم صف کشيده بودند و راننده​هايشان در انتظار بار توي سرما اين پاو آن پا مي​کردند.

دوست مهربانم شما براي مطالعه ادامه اين داستان به سايت کتابخانه ديجيتال نداي سيدالشهدا «ع» مراجعه فرماييد.

انتهای پیام/.