آب « قوروچاي » بالا آمده بود و همه جور خرت و پرت و آت و آشغالهاي گنديده را در آغوش گلآلودش با خود ميبرد. باد سردي شلاق کش ميوزيد و با تازيانهي سرما صورت آدمها را کبود ميکرد.
صداي تازيانهي باد بود و سوز سرما.زمين از باران ديشب پر از گل و لاي بود و آب و باران توي چاله چولههاي آن يخ زده بود.روي پل، تاکسي بارها پشت سرهم صف کشيده بودند و رانندههايشان در انتظار بار توي سرما اين پاو آن پا ميکردند.
دوست مهربانم شما براي مطالعه ادامه اين داستان به سايت کتابخانه ديجيتال نداي سيدالشهدا «ع» مراجعه فرماييد.